چکیده
یکی از مهم ترین موضوعات در عرصهی روابط بینالملل روابط کشورها با یکدیگر است. در این عرصه این که کشورها در سیاست خارجی خود دارای چه رویکردی است، از همیت خاصی در روابط با کشورهای دیگر برخوردار است. تحلیل سیاست خارجی باعث میشود تا بدانیم کشورها چگونه در عرصه سیاست خارجی تصمیمگیری میکنند. بنابراین هدف این پژوهش آزمون نظریهی رئالیسم نوکلاسیک برای تحلیل سیاست خارجی افغانستان است. توجه همزمان رئالیسم نوکلاسیک به متغیرهای سیستمی و سطح واحد در تحلیل سیاست خارجی، موجب قدرت تحلیل بهتر این نظریه در زمینه سیاست خارجی شده است و این سوال را در ذهن محقق ایجاد کرد که آیا این نظریه قابلیت استفاده برای تحلیل سیاست خارجی افغانستان را دارد؟ فرضیه این است که این نظریه میتواند در تحلیل سیاست خارجی کارایی داشته باشد. برای آزمون فرضیه با مراجعه به اسناد و کتابها ابتدا به شرح رویکرد نظریه رئالیسم نوکلاسیک به سیاست خارجی افغانستان پرداخته شد و در مرحله دوم این نظریه برای تحلیل سیاست خارجی افغانستان در سالهای ۲۰۰۱-۲۰۱۴ به کار بسته شد. با توجه به ویژگی های سیاسی جامعه افغانستان بهعنوان یک کشور درحال توسعه، ویژگی های شخصیتی رهبران بهعنوان یکی از عوامل مؤثر در سیاست خارجی و بهطور خاص برداشت رییسجمهور حامد کرزی بهعنوان یکی از عوامل تعیین کننده سیاست خارجی بررسی شد و نتیجه آزمون، فرضیه ابتدایی این پژوهش را تأیید میکند.
واژگان کلیدی: رئالیسم نوکلاسیک، سیاست خارجی افغانستان، متغیرهای سیستمی، متغیرهای سطح واحد، ویژگی رهبران.
چکیده
توسعه سیاسی به مثابه افزایش ظرفیت و کارایی یک نظام سیاسی در حل وفصل تضادهای منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی بودن، آزادی و تغییرات اساسی در یک جامعه، تقریباً امری جهان شمول بوده و شامل همه جامعههای توسعه یافته، توسعه نیافته و در حال توسعه میشود. با این وصف، هرچند گفتمان توسعه سیاسی از بدو تأسیس تاکنون دگردیسی و تغییر اولویتهای قابلاعتنایی را شاهد بوده است، اما برخی از دقایق و دالهایی نظیر آزادی، چالش با استبداد، قانونگرایی و…، در حوزهای گفتمانی اهمیت و حضور مستمر خود را حفظ کردهاند. هدف اصلی این پژوهش، بررسی موانع گفتمانی توسعه سیاسی در افغانستان است. پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که چه گفتمانهای و چگونه مانع توسعه سیاسی در افغانستان جدید شدهاند؟ در پاسخ، این فرضیه مطرح میشود که گفتمانهای سنتگرای مذهبی، سیاستهای قوممحور و دموکراسی رادیکال گفتمانهای بوده که باعث جلوگیری از توسعه سیاسی در افغانستان شدهاند. در آزمون این فرضیه، از نظریه تحلیل گفتمان لاکلا و موف استفاده میشود. روش تحقیق در پژوهش حاضر، روش توصیفی – تحلیلی میباشد. یافتههای این پژوهش نشان میدهد که با وجود همهی تلاشهای دولتهای مختلف بهویژه پساطالبان در افغانستان، هنوز هم گفتمانهای رقیب وجود دارد و این کشور را از دستیابی به توسعه سیاسی بازداشته است.
واژگان کلیدی: گفتمان، سنتگرایی مذهبی، سیاستهای قوممحور، دموکراسی رادیکال، توسعه نیافتگی سیاسی، افغانستان.
چکیده
دموکراسی به عنوان حق انتخاب برای تعیین سرنوشت ملت بهدست خود بوده و برای ایجاد فرصتهای برابر در یک جامعه مورد توجه اندیشمندان سیاست قرار گرفته است. اما دموکراسی بهمعنای معاصر آن در برخی از کشورهای جهان، نوپا و جدید است . از جمله این کشورها میتوان به ایران و افغانستان اشاره نمود که هنوز دموکراسی بهمعنای واقعی کلمه در این دو کشور پا نگرفته است. هرچند در افغانستان با توجه به شاخصها و معیارهای دموکراسی، برخی از نشانههای نظام مردمسالار در نظام کنونی افغانستان از قبیل قانوناساسی، انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات مجلس، میزان نسبی آزادیهای سیاسی و وجود احزاب سیاسی متعدد به چشم میخورد، اما ضعف عمومی شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، استقرار یک نظام مردمسالار را در افغانستان با مشکل مواجه کرده است. البته دموکراسی در ایران از پیشینه بیشتری نسبت به افغانستان برخوردار است. برهمیناساس دموکراسی در هرکدام از این دو کشور نمودهای خاص خود را دارد که ما قصد داریم به تحلیل دقیق دموکراسی در کشور مذکور پرداخته و اهداف دموکراسی در این دو کشور را تبیین نماییم. روش تحقیق در این مقاله صورت توصیفی – تحلیلی است.
واژگان کلیدی: دموکراسی، فرصتها، چالشها، ایران، افغانستان.
چکیده
جنوب آسیا سالهای متمادی است که با چالش ناشی از افراطگرایی اسلامی مواجه است. حداقل در پنج کشور جنوب آسیا یعنی هند، پاکستان، بنگلادش، افغانستان و در سالهای اخیر مالدیو که هریک دارای جمعیت عظیم مسلمان هستند به مأمنی برای تروریستها تبدیل شدهاند. در دو کشور پاکستان و بنگلادش، نیروهای رادیکال اسلامگرا بهدنبال ایجاد دولتی اسلامی هستند. در افغانستان سالهاست که به دلایل مختلف گروههای مخالف دولت وجود داشته و باعث ناامنی میشوند. از سویی منطقه آسیای جنوبی دارای بیشترین تمرکز گروه های جهادی در جهان است. هدف تحقیق بررسی گسترش ناامنی در جنوب آسیا بعد از ۲۰۰۱ میلادی است و سئوال که مطرح شده این است که علت گسترش ناامنی در جنوب آسیا بعد از ۲۰۰۱ میلادی چیست؟ فرضیه نشان میدهد که حضور ایالاتمتحده در افغانستان یکی از مهمترین علت گسترش ناامنی در جنوب آسیا پس از ۲۰۰۱میلادی است. برای تبیین از روش علی معلولی و از ابزار کتابخانهای استفاده گردیده و یافتهها نشان میدهد که با حضور ایالاتمتحده در افغانستان و شکست طالبان، گروههای اسلامگرای افراطی که در افغانستان و جود داشتند به سوی پاکستان سرازیر و ناامنی را در این منطقه گسترش دادند.
واژگان کلیدی: ایالاتمتحده، افغانستان ، ناامنی، جنوب آسیا، گروههای افراطی.
چکیده
افغانستان نزدیک به چهار دهه می شود که در جنگ و ناامنی به سر می برد، بعد از پایان جنگ سرد و خروج شوروی کشور به عرصه رقابتهای منطقهای مبدل گردید. با حمله امریکا به افغانستان و سرنگونی رژیم طالبان، تلاشهای این کشور برای تأمین امنیت با رقابتهای کشورهای منطقه ناکام شد. هدف نوشتار حاضر این است تا تأثیرهای رقابت ایران و عربستان را بر افغانستان نشان دهد. پرسش محوری این است که رقابت ایران و عربستان چگونه بر امنیت افغانستان تأثیر گذاشته است؟ فرضیه تحقیق نشان میدهد که رقابت ایران و عربستان در غرب آسیا یکی از مهم ترین عامل ناامنی در افغانستان است. دادهها با استفاده از منابع کتابخانهای جمعآوری شده و به روش تحلیلی مورد ارزیابی قرار گرفته و حاصل آن این است که رقابت ایران و عربستان در زمینههای گوناگون در غرب آسیا باعث افزایش ناامنی در افغانستان گردیده است.
واژگان کلیدی: رقابت، ایدولوژی، غرب آسیا، ایران، عربستان، افغانستان.
چکیده
سیاستخارجی ایالاتمتحده در افغانستان از۲۰۰۹ به اینسو تحولات زیادی پشت سر گذاشته است. اما بهنظر میرسد این تحولات بیشتر در دو رویکرد قابل توضیح باشد؛ رویکرد اوباما و رویکرد ترامپ. این پژوهش در پی بررسی علمی تفاوتها و شباهتهای هردو سیاست در افغانستان است. پرسش این است که مهمترین شباهتها و تفاوتهای سیاستخارجی اوباما و ترامپ درافغانستان کدامها اند؟ روش به کار رفته تحلیلی و مقایسهای است. با توجه به نظریه پیوستگی جیمز روزنا، میتوان در پنج سطح این تفاوتها و شباهتها را شناسایی کرد. از چشمانداز این نظریه سطح نظام و سطح دولت شباهتهای زیادی را نشان میدهند؛ اما سطح فردی – تصمیمگیرنده-، نقش و اجتماع تفاوتهای زیادی را میان رویکرد اوباما و ترامپ قابل مشاهده است. برای نمونه در سطح فردی سیاست خارجی ترامپ عملگرایانهتر از اوباما بوده که این ناشی از خصوصیتهای ویژه ترامپ است. در سطح نقش کاخ سفید جایگاه ممتازتری در سیاستگذاری به ترامپ داده است. در سطح اجتماع نیز مردم ایالاتمتحده از حضور سربازانشان در افغانستان نگران بوده و خواهان سیاست محدودتریاند که این همه تفاوتها را در سیاستخارجی ایالاتمتحده در افغانستان، در مقایسه با رویکرد اوباما میتوان شاهد بود.
واژگان کلیدی: سیاستخارجی، نظریه پیوستگی ، افغانستان، ایالاتمتحده.
چین پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به بزرگ ترین مسألۀ سیاسی امریکا تبدیل شده است. زیرا این کشور از یک سو شریک اصلی تجاری امریکا و از سوی دیگر قدرتی است که توانایی هستهای آن تحت کنترل مستقیم امریکا نمیباشد. بدین اساس ایالات متحدۀ امریکا بعد از جنگ سرد کوشش نموده که سد راه رشد چین شود. از این رو، امریکا برای جلوگیری از سلطۀ چین بهترین استراتژی را در نظر گرفته و تلاش جهت کنترل چین با ابزارهای مختلف از جمله استفاده از مناطق چالشزا، استفاده از موضوع حقوق بشر و یا حتی در محور سازمانهای بینالمللی و منطقهای بهمنظور مهار چین را در پیش گرفته است و از این رو روابط گسترده و نزدیکتر با کشورهای همسایۀ چین برقرار کرده است. اما چین با آگاهی از خطرات جبران ناپذیر تقابل مستقیم با منافع امریکا به گونهای مسالمتآمیز در حال قدرتیابی در سطح آسیا و جهان است. نخبگان چین با اشراف به تحولات ناشی از جهانیشدن، اولویت سیاستگذاری خود را بر ارتقاء قدرت اقتصادی به عنوان محور قدرت ملی قرار داده اند و تلاش نموده اند که با امریکا در تقابل قرار نگیرند. کلیدواژگان: هژمونی ایالات متحده امریکا، چین، دیپلماسی اقتصادی.